آخرین اخبار
کد مطلب: 80311
اينجا غازها مردانگي مي‌کنند / من "سحر" آزاده جنگ تحميلي هستم!
تاریخ انتشار : 1393/05/26
نمایش : 1504
در ميان گفته هاي پيرزن خرمشهري نکته اي نهفته بود که دقايقي سکوت کرديم. وقتي که گفت من در دوران جنگ اسير بودم آب سردي بود که انگار روي پيکر گرم و خسته مان ريخته شد. ناخوداگاه سرم را پايين انداختم.
به گزارش سلام لردگان؛ امروز سالروز ورود آزادگان جنگ تحميلي به ميهن اسلامي است. يعني حدود 8500 روز از آن حال و هواي دود اسپند و قرباني کردن گوسفند به پاي ايثارگران آزاده مي گذرد. بگذريم از اينکه در اين مدت 42 هزار آزاده جنگ تحميلي براي دريافت حقوق به جا مانده تلاش کردند و آخر هم چند سهم از سهام برخي شرکتها عايدشان شد ولي همچنان آزادگان با مشکلات دست و پنجه نرم مي کنند.

شايد در ميان شور و شوق سالروز بازگشت آزادگان به وطن بد نباشد يادي کنيم از شير زنان و دلاور مرداني که سالها در اسارت بودند و حتي نامشان در هيچ دفتري ثبت نشده و همچنان غريبانه زندگي مي کنند.

سفر ما به خرمشهر بود. شهري که سالهاي سال است فراموش شده و مسئولان آن چشم انتظار ديده شدن هستند. در کوچه پس کوچه هاي «سرهانيه» يکي از شهرهاي نزديک شلمچه بي اختيار به درب خانه اي کوچک و خرابه رسيديم. باورمان نمي شد که اينجا خانه باشد! چند غاز بزرگ با صداي بلند به جلوي درب نيمه باز و چوبي حياط خانه آمده و مانع ورودمان شدند. به هر زحمتي بود صاحب خانه را صدا زديم. پيرزني خرمشهري که خودش هم دل خوشي از غازها نداشت با چهره اي خندان به استقبال ما آمد و گفت: بفرمائيد مهمان حبيب خداست ولي از غازها مي ترسم گاهي حمله مي کنند. بعد با چادرش غازها را کيش داد تا وارد اتاقش شويم.

نامش خانه نبود، تنها يک اتاق 15 متري بدون روشنايي با ديوارهاي گچي که نشان مي داد 20 سالي است رنگي بر ديوار نمانده ... انتهاي اتاق کمدچوبي قرارداشت که دربهايش همانند دل پيرزن شکسته بود و شکستگي دل پيرزن را مي توانستي از همان نگاه اول درک کني. نمي دانستيم چرا آمديم و قرار است چه اتفاقي بيفتد فقط ديديم دلمان ما را به اين خانه راهنمايي کرده است. فقر خانه نشان مي داد که پيرزن تنها زندگي مي کند و سرپرستي ندارد. خودمان را معرفي کرديم و وقتي ديد خبرنگار هستيم گفت: حرفي براي گفتن ندارم راضي هستم به رضاي خدا. گفتيم نامتان چيست؟ گفت: سحر سحابي هستم. از کجا امرار معاش مي کنيد؟ گفت: ضايعات مي فروشم! سحرخانم حتي جرعه آبي هم براي پذيرايي نداشت. صدايي از پشت کمد آمد که بچه ها کمي ترسيدند و پيرزن گفت: صداي گربه است نترسيد هميشه مهمان ماست.

 در ميان گفته هاي پيرزن خرمشهري نکته اي نهفته بود که دقايقي سکوت کرديم. وقتي که گفت من در دوران جنگ اسير بودم آب سردي بود که انگار روي پيکر گرم و خسته مان ريخته شد. ناخوداگاه سرم را پايين انداختم.
 

اينجا غازها مردانگي مي کنند

پيرزن گفت: وقتي خرمشهر اشغال شد ما را هم به اسارت بردند. البته درون يک روستايي متروکه بوديم و همگي آنجا زندگي مي کرديم. حتي برگه هم دارم که اسير شدم. گفتيم شوي ات کو؟ گفت: ازدواج کرد و من را با دخترهايم تنها گذاشت. گفتيم دخترها کجا هستند؟ گفت: خانه برادرم همين کنار خرابه ما است چون تلويزيون دارد آنجا مي روند.

سحر سحابي 8 سال اسارت؛ هشت سال بازجويي و هشت سال ايثارگري کرده است. آرزو دارد به پابوس امام رضا(ره) برود و بوسه هايش را برضريح امام حسين(ع) در دوران اسارت نثار کرده است. سحر قصه ما روزگارش با فروش ضايعات ميگذرد که البته حقوق کميته امداد دخترهايش هم هست که آن مبلغ زيادي نيست.

اينجا خانه ارواح نيست، اينجا خانه شهروند ايراني است؛ شهروند خرمشهري که مدال مقاومت بر سينه دارد. اينجا را فرشتگان محافظت مي کنند و خدا روزي ميدهد. گفتيم از دولت چه مي خواهي؟ گفت: فقط سلامتي مسئولان اگر هم خواستند سرپناهي به من بدهند لطف مي کنند.

گفتيم سحر بانو تهران آمده ايد؟ گفت نه تهران را نديدم... خواستم بگويم تهران ما آش دهن سوزي نيست چرا که با مقاومت افرادي مانند شما تهران شده و امروز تهران نشينان انگار در غار کهف سالهاست خيلي چيزها را فراموش کرده اند. وقتي نگاهمان را به کولر گازي خاموش اتاقش ديد گفت: اين را اهالي خريده اند و چند روزي است نصب شده ولي خراب است به همين گرما عادت کرديم.

وقتي از خانه سحر بانو خارج مي شدم غازها باز به سمتمان با صداي بلند حمله ور شدند. آنجا بود که با خود گفتم مردانگي را بايد از غازهاي وحشي خانه سحر سحابي آموخت که جاي خيلي ها را پرکرده اند. باز هم به شرف غازهاي سفيد خرمشهر که اينگونه از ناموس و قهرمان دفاع و حراست مي کنند.

* گفتگو: سيد هادي کسايي زاده
منبع. باشگاه خبرنگاران جوان
 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس